مرد خسته



نمیدونم چرا حس میکنم حوصلمو نداره

رفته خونه و بنظرم شاده و داره کارایی که دوست داره رو با آدمایی که دوست داره و عاشقشونه انجام میده

ولی خب اینا دلیل این نیست که شاد باشه

شاید هم با من صادقه و ناراحتی شو نشون میده

و شاید این که ذوق میکنم برای کار جدیدش و خب دوست نداره نشون بده و من اصرار میکنم باعث میشه نخواد صحبتو ادامه بده و حال خوبش از بین نره

همیجوریش هم این دانشگاه کوفتی ناراحتش میکنه

هر چی که هست برای کاراش یه دلیلی داره

ولی این که من اجازه داشته باشم بپرسم موضوع جداگانه ایه:)

دوست داشتم یه بار صادقانه هر چی حس داره رو بگه بهم

هر حسی که قلبا داره رو

ولی خب شاید گفتن براش سخته و بخواد بنویسه

خب بنویس ای امید زندگی

شاید توی متنی که یک سال پیش قول داد برای تولدم بنویسه و زمانشو ولی قول نداد، توی اون بنویسه

 

کلا کاش دستگاهی بود که دستم رو روش میذاشتم و عشق و علاقه و حس تو قلبمو نشون میداد. حس میکنم اگه ایمان میورد بهش خیلی چیزا فرق میکرد.

ولی خب الان دستگاه نیست بعیدم میدونم حالا حالاها بیاد:)

پس همه تلاشمو میکنم تا ایمان و باور و اعتمادو براش بسازم


همیشه برام سوال بوده که چطور میشه وقتی عزیر آدم ناراحته و با غصه و فشار داره دست و پنجه نرم میکنه و تو میبینی حال بدشو و اثرش روی زندگی و حال خوبش، آرومش کرد.

یا حتی بهش احساس آرامش داد.

چه عذابی بالاتر از این که شاهد باشی و کاری نتونی بکنی!

راستش راه هایی هست، مثلا دلداری دادن یا مثلا بگی که کنارش هستی ولی خب در درجه اول باید این که کنارش باشی براش واقعا دلگرم کننده باشه :)

میدونم گاهی تنها راهش بغل کردنه. فقط بغلاونقدر محکم در آغوش کشیده بشه که تمام درداشو یادش بره، که احساس امنیت کنه و در آغوشت بباره

اما خب من فعلا اجازه همچین کاری ندارم:(

جزو خط قرمز هاست شاید.نشده تابحال بپرسم.شاید پرسیدنش هم خط قرمز باشه

ولی کاش گاهی به جای این که مثل احمقا نگاهش کنم بتونم محکم در آعوشش بگیرم

رفیقم گفت میتونه و من با تعجب گفتم نهههه

و حتی پرسیدم خب تا چه حد میتونی حرف محبت آمیز بزنی مثلا میتوتی بگی دوستت دارم؟ و جواب "آره بابا"ش باز دهنم رو از تعجب باز کرد

دوستش دارم.خط قرمزهاشو هم.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها